مثل درخت در شب باران

Friday, February 25, 2005

تا حالا شده که هیچی و هیچکس برات مهم نباشه ؟ تمام کارایی که می کنی فقط واسه این باشه که یه روز می خواستی این کارارو انجام بدی یا واسه اینکه حداقل یه کاری کرده باشی ؟ تا حالا شده انقد بی تفاوت شده باشی که واسه همه چیز، همه چیزایی که یه روز واست خیلی مهم بودن ، همه چیزایی که یه کمی مهم بودن ، واسه همه چی از ته دلت بگی به درک ؟!!!ا

انتظار خبری نیست مرا
نه زیاری نه ز دیار و دیاری - باری
.برو آنجا که بود چشمی و گوشی با کس
.برو آنجا که تو را منتظرند
!قاصدک
.در دل من همه کورند و کرند
دست بردار از این در وطن خویش غریب
قاصد تجربه های همه تلخ
با دلم می گوید
،که دروغی تو دروغ
.که فریبی تو فریب
« مهدی اخوان ثالث »



Monday, February 07, 2005

.سردم است

!...نمی دانم کجا هستم و به کجا خواهم رسید . فقط می دانم که آمده ام و باید بروم ، تا کجا نمی دانم

من سردم است
...من سردم است و انگار هیچ وقت گرم نخواهم شد
نگاه کن که در اینجا
...زمان چه وزنی دارد
چرا مرا همیشه در ته دریا نگاه می داری ؟
من سردم است و از گوشواره های صدف بیزارم
من سردم است و می دانم
که از تمامی اوهام سرخ یک شقایق وحشی
جز چند قطره خون
.چیزی به جا نخواهد ماند
« فروغ فرخزاد »

Tuesday, February 01, 2005

گذار*


می‌آییم و می‌رویم
چون شهابی بر آسمان
،و هم چون برف سنگینی بر زمین
چون موج شتابنده‌ای بر دریا
،و بسان تنوره‌ي بادی در هوا
و چون کاروان خسته‌ای در صحرا؛
،و از خود
،در پناه شبی پُر ستاره
تنها مشتی خاکستر به جا می‌گذاریم
،تا کاروان‌هایی که از قفا می‌آیند ،،،،،،،،،،،،
**...از هجرت ما بی‌خبر نمانند ،،،،،،،،،،،،،،،،،،،،،،،