مثل درخت در شب باران

Wednesday, February 07, 2007

خون روان شد

قرمزی اش چشم ام را می زند.

زمان نمی گذرد.

خواب ام گرفته،

همه جا روشن است.

چشم ام را می بندم.

باز هم سرخی می بينم.

به زمين چسبيده ام

توهم است،

يا واقعيت؟

نقطه.