مثل درخت در شب باران

Friday, December 23, 2005


عاشقان، سرشکسته گذشتند

شرمسار ِ ترانه های بی هنگام خویش

.و کوچه ها، بی زمزمه ماند و صدای پا

سربازان شکسته گذشتند

خسته ، بر اسبان تشریح

و لَته های بیرنگ ِ غروری نگون سار

.بر نیزه هایشان

تو را چه سود

فخر به فلک برفروختن

،هنگامیکه هر غبار ِ راه ِ لعنت شده
نفرینت می کند؟


تو را چه سود از باغ و درخت

که با یاس ها

به داس سخن گفته ای؟

آنجا که قدم برنهاده باشی

گیاه از رُستن تن می زند

چرا که تو

تقوای خاک و آب را

.هرگز باور نداشتی

فغان ! که سرگذشت ما

سرود ِ بی اعتقاد ِ سربازان ِ تو بود

که از فتح ِ قلعه ِ روسپیان

..بازمی آمدند

باش تا نفرین ِ دوزخ از تو چه سازد

که مادران ِ سیاه پوش

- داغ داران ِ زیباترین فرزندان ِ آفتاب
و باد -


هنوز از سجاده ها

.سر برنگرفته اند

احمد شاملو
--------------------------------------------------
درود بر شما
بهتره قبل از اينكه در مورد چيزي اظهار نگر كنيم..كمي هم آگاهي داشته باشيم
بخشي از تاريخ است محظ اطلاع
بدرود