مثل درخت در شب باران

Thursday, January 26, 2006

تساوي



معلم پای تخته داد می‌زد.
صورتش از خشم گلگون بود.
و دستانش به زیر پوششی از گرد پنهان بود.
ولی آخرکلاسی‌ها لواشن بین خود تقسم می‌کردند.
وان یکی در گوشه‌ای دیگر (جوانان) را ورق می‌زد.

برای ایم که بی‌خود های و هو می‌کرد و با آن شور بی‌پایان
تساوی‌های جبری را نشان می‌داد.
با خطی خوانا به روی تخته‌ای کز ظلمتی تاریک
غمگین بود

تساوی را چنین بنوشت:


« یک با یک برابر است »

از میان جمع شاگردان یک برخاست

- همیشه یک نفر باید به پا خیزد -

به آرامی سخن سر داد
تساوی اشتباهی فاحش و محض است.
نگاه بچه‌ها ناگه به یک سو خیره گشت
معلم مات بر جا ماند.
و او پرسید:

اگر یک فرد انسان واحد یک بود
آیا باز یک با یک برابر بود؟

سکوت مدهشی بود و سوالی سخت
معلم خشمگین فریاد زد آری برابر بود !


و او با پوز خندی گفت:


اگر یک فرد انسان واحد یک بود
آن که زور و زر به دامان داشت بالا بود و آن که
قلبی پاک و دستی فاقد زر داشت پایین بود
آیا باز یک با یک برابر بود؟
اگر یک فرد انسان واحد یک بود
آن که صورت نقره‌گون چون قرص مه می‌داشت بالا بود
وان سیه چرده که می‌نالید پایین بود؟
آیا باز یک با یک برابر بود؟
اگر یک فرد انسان واحد یک بود
این تساوی زیر و رو می‌شد

حال می‌پرسم یک اگر با یک برابر بود
نان و مال مفت خواران از کجا آماده می‌گردید؟

یا چه کس «دیوار چین»ها را بنا میکرد؟
یک اگر با یک برابر بود

پس که پشتش زیر بار فقر خم میشد؟
یا که زیر ضربت شلاق له می‌گشت؟
یک اگر با یک برابر بود
پس چه کس آزادگان را در قفس میکرد؟

معلم ناله آسا گفت:
بچه‌ها در جزوه‌های خویش بنویسید:

«یک با یک برابر نیست »

خسرو گلسرخی

0 comment(s):

Post a comment

<< Home