مثل درخت در شب باران

Wednesday, September 08, 2004

در خاک شدن

در ميان نفس‌هايم
هربار مرا دار مي‌زنند
كسي كفني به رويم مي‌كشدو كسي هست كه مدام مرا مي‌نگردسارهاي سياه جار مي‌زنند
و پژواك يك جيغ را حفره‌ي تاريك دالاني با خود مي‌برد
افسوس من‌ نمي‌دانم در كدام يك از اين مناسك‌ اعدام
جان داده‌ام

تمام نقطه های کلمات روي خط مي‌ريزند و رفتگري پير با لباس‌ نارنجي و كلاه كهنه‌ و لبه دارش مي آيد و با چوب بلندي كه يك دسته خار كوهي با يك تكه چادر مشكي به انتهايش گره خورده است نقطه ها را از روي خط جارو مي‌كند و در پايان كارش به انتهاي خط كه مي رسد روي دندانه‌ي يك ب بي نقطه مي نشيند و پايش را روي پاي ديگرش مي‌اندازدو سيگاري آتش مي زند و به جايي ميان خطوط خيره مي‌ماند

1 comment(s):

mamnoon az commenti ke baram gozashti arash jan!

By Blogger Gilda, at 5:48 AM  

Post a comment

<< Home